مقدمه
یکی از ویژگیهای روانی آدمی این است که هماره در رویارویی با امر تازه و بدیع، حالت دفاعی به خود میگیرد و کمتر به پذیرش آن گردن مینهد. این امر به ویژه آن گاه تشدید میشود که پدیدهی جدید حالت رمزگونه داشته باشد و اعتقاد به آن، زمینه ساز تحولی بنیادین در باورها، اندیشه، منش و روش زندگی او شود. برعکس، در برابر موضوعی که پیشینه داشته یا در زمانهای پیش، یک یا چند بار رخ داده است، مقاومت چندانی از خود نشان نمیدهد و به سادگی، آن را میپذیرد.
یکی از شیوههای چیره شدن بر این وضعیت، عادی جلوه دادن آن مسأله است. یعنی باید این نکته را به جامعه تبیین کرد که موضوع مورد نظر، مسبوق به سابقه بوده و برای دیگران نیز رخ داده است. قرآن کریم نیز همین شیوه را به کار گرفته است. در صدر اسلام، روزه، حکمی جدید و همراه با اندکی مشقت بود؛ زیرا روزه دار میبایست از بسیاری از امور مباح چشم بپوشد و از ارتکاب آنها خودداری کند. شاید برخی مسلمانان در برابر چنین حکم بیسابقهای، واکنش نشان میدادند و آن را به سختی میپذیرفتند. از این رو، قرآن کریم، ابتدا مسلمانان را از نظر روانی برای پذیرش آن آماده میکند. خداوند متعال میفرماید:
یا ایها الذین امنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلهم.(1)
ای کسانی که ایمان آوردهاید! روزه بر شما نوشته شد، همان گونه که بر پیشینیان شما، نوشته شد.
یعنی مپندارید که این تکلیف، مسألهای بیسابقه و فراتر از توانایی شما است. هرگز چنین نیست؛ زیرا وجوب روزه، حکم متداولی است که گذشتگان نیز موظف بودهاند آن را انجام دهند.
مسایلی مانند اعتقاد به حضرت مهدی (عج) و غیبت و ظهور ایشان نیز به ظاهر بدیع و بیسابقه بوده و طول عمر ایشان با هالهای از رمز و راز و شگفتی همراه است. افزون بر آن، این باور بر همهی شؤون حیات آدمی تأثیری بنیادین بر جا میگذارد. از این رو، برخی افراد از پذیرش آن سرباز میزنند و آن را انکار میکنند. امامان معصومعلیهم السلام در برابر این اندیشه، کوشیدهاند با بیان موارد مشابهی که در تاریخ گذشته - بویژه تاریخ پیامبران الهیعلیهم السلام - رخ داده است، مسألهی غیبت امام عصر (عج) و دیگر مفاهیم مربوط به آن را عادی جلوه دهند، تا مردم به گمان بیسابقه بودن، در آن به دیدهی شک و تردید ننگرند. برای نمونه، به کلام نورانی حضرت مهدی (عج) به شیخ صدوق میتوان اشاره کرد. اصل ماجرا را از زبان شیخ صدوق میشنویم:
شبی در عالم رؤیا دیدم که در مکهام و گرد خانهی خدا طواف میکنم. در دور هفتم نزد حجرالاسود آمدم و آن را لمس کردم و بوسیدم. در این هنگام، دعاهایی را که برای زمان بوسیدن حجرالاسود است، میخواندم. در این حال، مولای خود حضرت مهدی (عج) را دیدم که بر در خانهی کعبه ایستادهاند. با خاطری پریشان به حضرت نزدیک شدم. حضرت با نگاهی به رخسارهام به فراستِ خود، راز دلم را دانست. به او سلام کردم. حضرت پس از جواب سلام، فرمود: چرا دربارهی غیبت، کتابی نمینویسی، تا اندوه دلت را بزداید؟ عرض کردم: یابن رسول اللَّه! در این باره کتاب نوشتهام. حضرت پاسخ دادند: منظورمان این نیست که همانند گذشته بنویسی. کتابی دربارهی موضوع غیبت بنگار و در آن، غیبتهای پیامبرانعلیهما السلام را بیان کن.
چون سخن حضرت به پایان رسید، از دیدگانم پنهان شدند. من از خواب بیدار شدم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و مناجات پرداختم. چون صبح دمید، نگارش این کتاب را آغاز کردم.(2)
حضرت یوسف یکی از پیامبرانی است که حضرت مهدی در روایتها به ایشان تشبیه شدهاند. البته در این روایتها، حضرت مهدی (عج) از جهتهای گوناگون به حضرت یوسفعلیه السلام تشبیه شدهاند. امام باقرعلیه السلام در روایتی تنها به شباهت در غیبت اشاره کردهاند.(3) هم چنین ایشان در جایی دیگر، به شباهتهای دیگری اشاره فرمودهاند.(4) حال آن که امام صادقعلیه السلام بدون اشاره به شباهتهای پیشین، شباهت دیگری بر شباهتهای یاد شده میافزایند.(5) اینها نشان میدهد که منظور، حصر شباهتها در موارد یاد شده نبوده، بلکه تنها برای نمونه به برخی از آنها اشاره شده است. با توجه به این نکته و با الهام از فرمایش حضرت مهدی (عج) به شیخ صدوق، این نوشتار میکوشد با تأمل در قرآن و روایتها، شباهت و همانندیهای موجود میان یوسف زهراعلیه السلام و یوسف یعقوبعلیه السلام را بازگو کند، تا از این رهگذر، فهم و پذیرش امر حضرت مهدی، آسانتر گردد.
1 - غیبت
برجستهترین همانندی میان یوسف زهراعلیه السلام و یوسف یعقوبعلیه السلام، همانندی در غیبت است. امام باقرعلیه السلام به محمدبن مسلم میفرماید:
یا محمّد بن مسلم ان فی القائم من اهل بیت محمّدعلیهم السلام شبه من خمسة من الرسل یونس بن متی و یوسف بن یعقوب و موسی و عیسی و محمّد صلوات اللَّه علیهم... وامّا شبهه من یوسف بن یعقوبعلیه السلام فالغیبة من خاصته و عامته و اختفائه من اخوته....(6)
ای محمّد بن مسلم! قائم آل محمّد (عج) با پنج تن از پیامبران شباهت دارد: یونس بن متی و یوسف بن یعقوب و موسی و عیسی و محمّد صلوات اللَّه علیهم... و امّا شباهت او به یوسف در غیبت اوست از اقوام دور و نزدیک و از برادران خود....
نخستین سؤال دربارهی این شباهت، آن است که میان غیبت امام عصر (عج) و غیبت یوسفعلیه السلام تفاوت فراوانی وجود دارد؛ زیرا غیبت یوسفعلیه السلام، غیبتی است نسبی؛ یعنی هرچند او از کنعان، برادران و پدر و مادر خود غایب بود، ولی از دیدگان مصریان غایب نبود. او با مصریان، گفت و گو و رفت و آمد داشت، در حالی که غیبت حضرت مهدی (عج) غیبتی است مطلق و آن حضرت از دیدگان همگان غایباند. از این رو، قیاس آن دو با یکدیگر قیاس مع الفارق است. پاسخ به این نکته، در شباهت دوم خواهد آمد.
2 - حضور
برادران یوسف برای خرید آذوقه به مصر آمدند و به بارگاه یوسف وارد شدند. وی در نخستین نگاه و گفت و گو، آنان را شناخت، ولی آنان یوسف را نشناختند. آنان بی آن که به هویت یوسف پی برند، با وی سخن گفتند و داد و ستد کردند.
فدخلوا علیه فعرفهم وهم له منکرون.(7)
(برادران یوسف) بر او وارد شدند. او، آنان را شناخت، ولی آنان او را نشناختند.
یوسف زهرا نیز در میان مردم حضور دارد. در کنار آنان راه میرود و بر فرشهای آنان پا مینهد و... ولی مردم، او را نمیشناسند. بسیاری بر این باورند که غیبت امام عصر (عج) به این معنی است که آن حضرت، در آسمانها یا عوالم دیگری زندگی میکنند. بنابراین، حضرت مهدی (عج) از دیدگان همهی انسانها پنهان هستند و کسی، ایشان را نمیبیند. براساس این باور، نکتهای که پیش از این گذشت، به ذهن میرسد که مقایسهی حضرت مهدی (عج) با حضرت یوسفعلیه السلام، مقایسهای ناتمام است. امّا حقیقت، این است که تصویر یاد شده، خطا و به دور از واقعیت است. او در میان مردم رفت و آمد میکند و در کوچه و بازارها قدم میگذارد. مردم، آن حضرت را میبینند، گرچه او را نمیشناسند.
سدیر میگوید:
سمعت اباعبداللَّهعلیه السلام یقول: ان فی القائم شبه من یوسفعلیه السلام. قلت: کانک تذکر حیرة و غیبته فقال لی: ما تنکر هذه الامة اشباه الخنازیر ان اخوة یوسف کانوا سباطاً اولاد انبیاء تاجروا یوسف وبایعوه وهم اخوته وهو اخوهم فلم یعرفوه حتی قال لهم انا یوسف... فما تنکر هذه الامة ان یکون اللَّه عزوجل یفعل بحجته ما فعل بیوسف ان یکون یسیر فی اسواقهم ویطأ بسطهم وهم لایعرفونه حتی یأذن اللَّه عزوجل ان یعرفهم بنفسه کما اذن لیوسف حتی قال لهم هل علمتم ما فعلتم بیوسف واخیه اذ انتم تجهلون قالوا اءنک لانت یوسف قال انا یوسف وهذا اخی.(8)
امام صادقعلیه السلام فرمودند:
قائم (عج) شباهتی با یوسف دارد. عرض کردم: گویا حیرت و غیبت او را میفرمایید؟ حضرت فرمودند: چرا این امت، قضیهی حضرت یوسف را انکار نمیکنند؟ برادران یوسف با این که پیغمبر زاده و برادر یوسف بودند و او نیز برادرشان بود، با او تجارت و خرید و فروش کردند و او را نشناختند، تا این که یوسف، خودش را معرفی کرد و گفت: من یوسفم... با این حال چرا آنان منکرند که خداوند عزوجل با حجت خود، همان کاری را بکند که با یوسف کرد؟ او در بازارهای شان راه میرود و بر فرشهای آنان گام مینهد، ولی مردم او را نمیشناسند، تا هنگامی که خداوند به او اجازه دهد که خودش را معرفی کند. همان گونه که به یوسف اجازه داد و یوسف گفت آیا دانستید با یوسف و برادرش چه کردید آن گاه که جاهل بودید؟ گفتند: آیا تو همان یوسفی؟ گفت: (آری) من یوسفم و این، برادر من است.
و باز امام صادقعلیه السلام فرمود:
ان فی صاحب هذا الامر سنن من الانبیاءعلیهم السلام... وامّا سنة من یوسف فالسنة یجعل اللَّه بینه وبین الخلق حجاباً یرونه ولا یعرفونه....(9)
صاحب این امر امام مهدی (عج) با برخی از پیامبران، شباهت هایی دارد... امّا شباهت او به یوسف، در پرده بودن او است؛ یعنی خداوند کاری میکند که هر چند او را میبینند، ولی نمیشناسند.
3 - کودکی
غیبت یوسف از دوران کودکی آغاز شد.
و جاءت سیارة فارسلوا واردهم فادلی دلوه قال یابشری هذا غلام.(10)
و (در همین حال) کاروانی فرا رسید و مأمور آب را (در پی آب) فرستادند. او دلو را در چاه افکند. (ناگهان) صدا زد: مژده باد این کودکی است (زیبا و دوست داشتنی)!
غیبت یوسف زهراعلیه السلام نیز از دوران کودکی آغاز شد.
قال ابوعبداللَّه علیه السلام:
قال رسول اللَّه صلی الله علیه وآله لابد للغلام من غیبته فقبل له ولم یا رسول اللَّه؟ قال یخاف القتل.(11)
امام صادقعلیه السلام از پیامبرصلی الله علیه وآله نقل میکند که حضرت فرمودند:
ناچار برای آن کودک (امام مهدی (عج)) غیبتی خواهد بود. پرسیده شد: برای چه؟ فرمودند: از ترس کشته شدن.
حضرت مهدی (عج) در سال 255 هجری به دنیا آمد. آغاز غیبت صغرا نیز در سال 260 هجری است. بنابراین، ایشان در آغاز غیبت صغری، 5 ساله بودهاند.
4 - زیبایی و بخشندگی
همانگونه که یوسف در زیبایی و بخشندگی، شهرهی آفاق بود، یوسف زهراعلیه السلام نیز به بالاترین درجهی این دو ویژگی آراسته است.
عن ابی نصر قال سمعت ابا جعفرعلیه السلام یقول:
فی صاحب هذا الامر اربع سنن من اربعة انبیاء... وسنة من یوسف من جماله و سخائه....(12)
ابی نصر میگوید امام باقرعلیه السلام فرمودند:
صاحب این امر (حضرت مهدی (عج)) با چهار پیامبر شباهتهایی دارد... شباهت او با یوسف، در زیبایی و بخشندگی اوست....
رسول اللَّه صلی الله علیه وآله فرمود:
لیبعثنَّ اللَّه عزوجل فی هذه الامة خلیفةً یحثی المال حثیاً و لا یعدّه عدّاً.(13)
به زودی خداوند عزوجل در این امت، خلیفهای را بر میانگیزد که مال را بی آن که بشمارد، به دیگران میبخشد.
5 - هراس
یوسف در عالم رؤیا دید که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرش سجده میکنند، ولی به سفارش پدر از ترس مکر برادران، رؤیای خویش را پنهان کرد.
اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً والشمس والقمر رأیتهم لی ساجدین قال یا بُنیّ لاتتقصص رؤیاک علی اخوتک فیکیدوا لک کیداً.(14)
(به یاد آور) هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: پدر! من در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند. (یعقوب) گفت: فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن؛ زیرا برای تو نقشهی (خطرناکی) میکشند.
یوسف زهراعلیه السلام نیز همین گونه است؛ یعنی به دلیل هراس از دشمنان، باید نام مبارکش پنهان باشد.
عن ابی خالد الکابلی قلت لمحمد بن علی الباقرعلیه السلام:
ارید ان تسمیَّه لی حتی اعرفه باسمه فقال: سألتنی واللَّه یا ابا خالد عن سؤال مجهد ولقد سألتنی عن امر لوکنت محدّثاً به احداً لحدثتک ولقد سألتنی عن امر لو ان بنی فاطمه عرفوه حرصوا علی ان یقطعوه بضعة بضعة.(15)
ابوخالد کابلی میگوید به امام باقرعلیه السلام عرض کردم:
نام مبارک او (حضرت حجتعلیه السلام) را برای من بگویید تا او را به نام بشناسم. حضرت فرمودند: ای اباخالد! به خدا سوگند! پرسش زحمتانگیز و مشقت آوری از من پرسیدی و دربارهی مسألهای از من پرسیدی که اگر گفتنی بود، به یقین به تو میگفتم. تو دربارهی چیزی از من پرسش کردی که اگر بنی فاطمه او را بشناسند، حرص ورزند که او را تکه تکه کنند.
6 - ظلم
دلیل غیبت یوسف، ستم برادران در حق او بود، یعنی حسادت ورزیدن و به چاه افکندن او.
واجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجب.(16)
وتصمیم گرفتند وی را در نهان گاه چاه قرار دهند.
یکی از حکمت های غیبت یوسف زهراعلیه السلام نیز ستم حاکمان و طاغوتهای خون آشام در حق آن حضرت است.
عن زرارة بن اعین قال:
سمعت الصادق جعفربن محمّدعلیه السلام یقول: ان للقائم غیبة قبل ان یقوم قلت ولم ذلک جعلت فداک؟ قال یخاف و اشار بیده الی بطنه وعنقه.(17)
زراره میگوید:
از امام صادقعلیه السلام شنیدم که فرمود: قائم (عج) پیش از قیامش غیبتی دارد. عرض کردم: فدایت شوم چرا؟ حضرت با اشاره به شکم و گردن مبارکشان فرمود (از کشته شدن) میترسد.
طاغوتیان عصر ما در شمار، از طاغوتیان عصر تولد حضرت، کمتر و از نظر ابزار نظامی، ضعیفتر نیستند. خونآشامی و جنایت پیشهگیشان نیز به مراتب از آنان بیشتر است. پس آن ترس هنوز وجود دارد. به امید آن روزی که یاوران کارآمدی پرورش یابند تا بتوانند سپر بلای حضرت باشند و او را از گزند حوادث در امان دارند؛ زیرا که فراهم آمدن چنین افرادی، پیش زمینهی فرا رسیدن روز موعود است.
7 - ریزش و رویش
برادران یوسف، او را به چاه افکندند؛ زیرا دلهای شان از حسد آکنده بود. بنابراین، خوبیهای او را نمیدیدند، ولی غریبهها از دیدن او مسرور گشتند و اظهار شادمانی کردند.
وجاءت سیارة فارسلوا واردهم فادلی دلوه قال یا بشری هذا غلام.(18)
و (در همین حال) کاروانی فرا رسید و مأمور آب را (در پی آب) فرستادند. او، دلو خود را در چاه افکند. (ناگهان) صدا زد: مژده باد این کودکی است (زیبا و دوست داشتنی)!
هنگام رو به رو شدن با یوسف زهرا نیز برخی مسلمانان، بر وی شمشیر میکشند؛ زیرا سینههایی آکنده از کینه دارند یا خود را از او بیشتر دوست دارند یا این که خود را زمام دار امور خویش میدانند و در برابر رأی و نظر او، رأی و نظری جداگانه برای خود قایلاند و یا....
امام صادقعلیه السلام فرمود:
القائم (عج) یلقی فی حربه مالم یلق رسول اللَّه صلی الله علیه وآله. ان رسول اللَّه صلی الله علیه وآله اتاهم وهم یعبدون الحجارة منقورة وخشباً منحوته وان القائم یخرجون علیه فیتأولون علیه کتاب اللَّه و یقاتلونه علیه.(19)
قائم (عج) در پیکار خود با چنان چیزی رو به رو خواهد شد که رسول خداصلی الله علیه وآله با آن رو به رو نگردید. همانا رسول خداصلی الله علیه وآله در حالی به سوی مردم آمد که آنان، بتهای سنگی و چوبهای تراشیده را میپرستیدند. ولی قائم (عج) چنان است که بر او میشورند و کتاب خدا را بر ضد او تأویل میکنند. آن گاه به استناد همان تأویل، با او به جنگ برمیخیزند.
در این میان، برخی بیگانگان هستند که از دیدنش خشنود میشوند و به او میپیوندند؛ زیرا با فطرتهایی پاک به سوی او میروند و با چشمانی بیغرض به او مینگرند.
امام صادقعلیه السلام میفرماید:
اذا خرج القائم (عج) خرج من هذا الامر من کان یری انه من اهله و دخل فیه شبه عبدة الشمس والقمر.(20)
چون قائم (عج) قیام کند، کسی که خود را اهل این امر میپنداشته است، از این امر بیرون میروند. در مقابل، افرادی مانند خورشید پرستان و ماه پرستان، به آن میپیوندند.
8 - بهای اندک
کاروانیانی که یوسف را یافتند، او را به بهای اندکی فروختند؛ زیرا از ارزش آن درّ یگانه، آگاهی نداشتند.
و شروه بثمن بخس دراهم معدود وکانوا فیه من الزاهدین.(21)
و (سرانجام) او را به بهای اندکی - چند درهم - فروختند و نسبت به (فروختن) او بی رغبت بودند.
برخی شیعیان نیز به دلیل نا آگاهی از مقام و منزلت حضرت مهدی (عج) و از سر هواپرستی و دنیاخواهی، افتخار محبت و خدمت به آستان او را، به بهای اندکی فروخته و رشتهی پیوند خود را گسستهاند. تاریخ، نمونههای فراوانی از این مردمان را به یاد دارد. برای مثال، از ابوطاهر محمّد بن علی بن بلال میتوان نام برد. وی به طمع اموالی که از حضرت مهدی (عج) نزد او بود، آن را به محمّد بن عثمان عمری - سفیر دوم - نسپرد و ادعا کرد که خود وکیل حضرت مهدی (عج) است. حضرت مهدی (عج) نیز توفیقی در لعن او صادر کرد.(22)
9 - بردباری
نخستین واکنش یعقوب هنگام غیبت یوسف، در پیش گرفتن صبر نیکو و یاری جستن از پروردگار است.
جاءوا علی قمیصه بدم کذب قال بل سولت لکم انفسکم امراً فصبر جمیل واللَّه المستعان علی ما تصفون.(23)
و هنگامی که پیراهن او را با خونی دروغین (آغشته ساختند و نزد پدر) آوردند، گفت: هوسهای نفسانی شما، این کار را برای تان آراسته است. من بردباری نیکو (و شکیبایی بدون ناسپاسی) خواهم داشت و در برابر آن چه میگویید، از خداوند، یاری میجویم.
شیعیان نیز هنگام رو به رو شدن با غیبت یوسف زهراعلیه السلام، باید در برابر بلاها و آزمایشهای الهی، بردبار باشند.
امام رضاعلیه السلام فرمود:
واللَّه ما یکون ما تمدّون الیه اعینکم حتی تمحصوا وتمیّزوا وحتی لایبقی منکم الا الاندر فالاندر(24)؛
به خدا سوگند! آنچه چشمانتان را به سویش میدارید و منتظرش هستید، رخ نخواهد داد، تا اینکه پاکسازی و جداسازی شوید و از شما نماند مگر هرچه کمتر و کمتر.
همچنین باید در برابر به درازا کشیدن غیبت، شکیبایی ورزند؛ یعنی در ظهور پیش از موعد مقرر آن، شتاب نکنند.
مهزم میگوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم:
جعلنی اللَّه فداک متی هذاالامر؟ فقد طال. فقال: کذب المتمنّون وهلک المستعجلون و نجا المسلّمون و الینا یصیرون.(25)
فدایت شوم این امر - قیام قائم آل محمّدصلی الله علیه وآله - چه زمانی رخ خواهد داد؟ این امر به درازا کشید. حضرت فرمود: آرزومندان خطا کردند، شتاب جویان هلاک شدند و آنانکه تسلیماند، نجات یافتند و به سوی ما باز خواهند گشت.
10 - امید و نا امیدی
چون خورشید یوسف در پس ابرهای غیبت فرو رفت، یعقوب هرگز امید خود را از دست نداد و از رحمت الهی و بازگشت یوسف ناامید نشد. و از خداوند درخواست میکرد که به زودی یوسف را ببیند.
عسی اللَّه ان یأتینی بهم جمیعاً.(26)
امیدوارم خداوند، همهی آنان را به من باز گرداند.
ولی در مقابل، برادران با اینکه او را نکشتند و در چاه انداختند به امید اینکه قافلهای، او را بیابد و با خود ببرد.
قال قائل منهم لاتقتلوا یوسف والقوه فی غیابت الجب یلتقطه بعض السیارة ان کنتم فاعلین.(27)
یکی از آنان گفت: یوسف را نکشید. اگر میخواهید کاری انجام دهید، او را در نهانگاه چاه بیافکنید تا قافلههایی، او را برگیرند (و با خود به مکان دوری ببرند).
با این حال،برادران، یوسف را فراموش کرده بودند. چون یعقوب، از یوسف یاد میکرد، وی را سرزنش میکردند.
قالوا تاللَّه تفتؤا تذکر یوسف حتی تکون حرضاً او تکون من الهالکین.(28)
گفتند: به خدا سوگند! تو آن قدر از یوسف یاد میکنی که ممکن است بیمار شوی یا هلاک گردی.
ولما فصلت العیر قال ابوهم انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون قالوا تاللَّه انک لفی ضلالک القدیم.(29)
هنگامی که کاروان (از سرزمین مصر) بیرون آمد، پدرشان (یعقوب) گفت: اگر مرا به نادانی و کم خردی، متهم نکنید، (باید بگویم که) بوی یوسف را احساس میکنم. گفتند: به خدا سوگند! تو در همان گمراهی پیشینات هستی.
در مسألهی غیبت یوسف زهراعلیه السلام نیز برخی که از هدایت الهی برخوردارند، پیوسته با امید به فضل خداوندی، ظهور او را انتظار میکشند و هرگز از رحمت الهی ناامید نمیشوند. در دعای عصر غیبت که از ناحیهی مقدسه رسیده است، چنین میخوانیم:
...ولا تنسناد ذکره و انتظاره والایمان به وقوة الیقین فی ظهوره والدعاء له والصلاة علیه.(30)
(خدایا!) یاد او، انتظارش، ایمان به او، باور شدید به ظهور او، دعا برای او و توجه به او را در مابه فراموشی مسپار.
در مقابل، گروهی دیگر که خداوند بر دلهایشان قفل زده است و از درک حقایق ناتواناند، امیدی به آمدنش ندارند. حتی گاهی وجودش را انکار میکنند.
امام صادقعلیه السلام به زراره فرمود:
یا زرارة و هوالمنتظر و هو الذی یشک الناس فی ولادته منهم من یقول مات ابوه فلا خلف له... ومنهم من یقول ماولد...(31)
ای زراره! او - حضرت مهدی (عج) - کسی است که آمدنش را انتظار میکشند. اوست که مردم در تولدش شک میکنند. برخی میگویند: پدرش از دنیا رفت و فرزندی نداشت... و برخی میگویند: هنوز به دنیا نیامده است....
11 - نشانه
پس از آنکه زلیخا به یوسف، تهمت ناپاکی زد، عزیز مصر به کمک نشانهی الهی، پاکی و بی گناهی او را دریافت.
و شهد شاهد من اهلها ان کان قمیصه قد من قبل فصدقت وهو من الکاذبین وان کان قمیصه قدمن دبر فکذبت وهو من الصادقین فلما رءا قمیصه قد من دبر قال انه من کید کن ان کید کن عظیم.(32)
و در این هنگام، شاهدی از خانوادهی آن زن شهادت داد که اگر پیراهن او از پیشِ رو پاره شده است، آن زن راست میگوید و او از دروغگویان است و اگر پیراهنش از پشت پاره شده است، آن زن دروغ میگوید و او از راستگویان است. هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن او (یوسف) از پشت پاره شده است، گفت: این از مکر و حیلهی شما زنان است. همانا مکر و حیلهی شما زنان عظیم است.
با این حال، عزیز مصر به سبب وسوسهی زلیخا، یوسف را به زندان افکند.
ثم بدالهم من بعدما رأوا الآیات لیسجنَّنه حتی حین.(33)
و پس از آنکه نشانههای (پاکی یوسف) را دیدند، بر آن شدند که او را تا مدتی زندانی کنند.
ستم پیشه گان عصر یوسف زهراعلیه السلام نیز با اینکه اعجازها و نشانههایی از حقانیت او را دیدند، اما باز به خود نیامدند و به قتل او کمر همت بستند.
رشیق میگوید: معتضد عباسی، مرا به همراه دو نفر دیگر فراخواند و به ما دستور داد هر یک بر اسبی سوار شویم و تنها زیر انداز سبکی با خود برداریم و از برداشتن هر وسیلهی دیگری پرهیز کنیم. آن گاه افزود: به سامرا و فلان محله و فلان خانه میروید. بر در خانه، خادم سیاهی ایستاده است. به خانه هجوم برید و هر کس را در آنجا یافتید، بکشید و سرش را برای من بیاورید.
ما بر اساس دستور، به سامرا و همان خانه رفتیم. مرد سیاهی بر در خانه نشسته بود. پرسیدم: چه کسی در خانه است؟ با بی اعتنایی گفت: صاحبش. به خانه هجوم بردیم. در خانه، اتاقی بود که بر در آن، پردهای زیبا آویخته بود. چون پرده را بالا زدیم، گویا در اتاق، دریایی از آب بود. در انتهای اتاق، مردی با بهترین شمایل بر روی حصیری بر آب ایستاده و مشغول نماز بود. او به ما هیچ توجهی نکرد. یکی از همراهانم به نام احمد بن عبداللَّه، برای وارسی، وارد آبها شد، امّا نزدیک بود غرق شود. من دستش را گرفتم و او را نجات دادم، ولی وی از ترس بیهوش شد و ساعتی در همان حال ماند. همراه دیگرم نیز همان کار را کرد و به همان بلا گرفتار شد.
من از صاحب خانه عذرخواهی کردم و گفتم: به خدا سوگند! من از ماجرا آگاه نبودم و نمیدانستم برای قتل چه کسی اعزام شدهایم و من از این کار توبه میکنم. ولی او به ما اعتنایی نکرد.
ما به سوی معتضد برگشتیم. او منتظر ما بود و به دربانان سپرده بود که هر وقت به کاخ رسیدیم، اجازهی ورود بدهند. ما نیز در همان شب بر او وارد شدیم و ماجرا را برایش بازگو کردیم. با عصبانیت پرسید: آیا این ماجرا را برای کسی بازگو کردهاید؟ گفتیم: نه. او سوگند یاد کرد که اگر این ماجرا را با کسی در میان بگذاریم، گردن ما را خواهد زد. ما نیز تا او زنده بود، توان بازگو کردن آن را نداشتیم.(34)
12 - توطئه
یوسف با توطئههای گوناگونی رو به رو گشت؛به چاه افکندن، به بردگی رفتن، تهمت ناپاکی شنیدن و زندان. با این حال، مشیت الهی بر آن بود که همهی توطئهها و نقشهها ناکام گردد. دشمنان برای یوسف زهراعلیه السلام نیز توطئههای فراوان و نقشههای شومی برنامهریزی کرده بودند، ولی ارادهی الهی بر رهایی او از همهی فتنهها و تجلّی نور خداوندی تعلق گرفته است.
امام صادق علیه السلام میفرمایند:
کذلک بنوامیه و بنو العباس لمّا ان وقفوا علی ان به زوال مملکة الامراء الجبابرة منهم علی یری القائم منا ناصبونا للعداوة و وضعوا سیوفهم فی قتل اهل بیت رسول اللَّهصلی الله علیه وآله و ابارة نسله طمعاً منهم فی الوصول الی قتل القائم علیه السلام فابی اللَّه ان یکشف امره لواحد من الظلمة الا ان یتم نوره ولوکره المشرکون.(35)
بنیامیه و بنیعباس چون دریافتند که گردنکشان آنان به دست مهدی ما از میان میروند، با ما بنای دشمنی نهادند. آنان برای کشتن اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله و نابودی نسل او، شمشیرهای خود را از نیام در آوردند تا مهدی (عج) را بکشند، ولی خداوند، امر او را از ستمکاران، پنهان کرد و نورش را گستراند، هرچند مشرکان از آن بیزار بودند.
13 - هدایت
یوسف، هنگام غیبت - زندان - نیز از رسالتی که در برابر مردم بر عهده داشت، غافل نشد. هنگامی که دو یار زندانی یوسف، خواب خود را برای او بیان کردند و تعبیر آن را از او خواستند، یوسف از فرصت به دست آمده استفاده کرد و پیش از بیان تعبیر چنین گفت:
یا صاحبی السجن ءارباب متفرقون خیرٌ ام اللَّه الواحد القهار ما تعبدون من دونه الا اسماءً سمیتموها انتم و اباؤکم ما انزل اللَّه بها من سلطان ان الحکم الا اللَّه امر الا تعبدوا الا ایاه ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لایعلمون.(36)
ای همراهان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خداوند یکتای پیروز؟ این معبودهایی که غیر از خدا میپرستید، چیزی جز اسمهایی (بیمسمّا) که شما و پدرانتان آنها را (خدا) نامیدهاید، نیست. خداوند هیچ دلیلی بر آن نازل نکرده است. حکم تنها از آنِ خداست. او فرمان داده است که جز او را نپرستید. این است آیین پابرجا، ولی بیشتر مردم نمیدانند.
هر چند یوسف زهراعلیه السلام نیز در پس پردهی غیبت است، امّا لحظهای از انجام رسالت خود (هدایت مردم) غفلت نمیورزد و مردم از فیض او بهرهمند میشوند.
اولیای الهی از کوشش برای تحقق اهداف آسمانی خود هرگز دست نمیکشند؛ زیرا وظیفهی حرکت به سوی خداوند و تکامل، هیچ گاه از دوش مردمان برداشته نمیشود. اگر در زمانی و جایی، وظیفهی حرکت به سوی کمال از دوش کسی برداشته شود، آن گاه به همان میزان، رسالت هدایت نیز از عهدهی متولیان هدایت برداشته شده است. البته هرگز چنین چیزی رخ نمیدهد؛ زیرا در این صورت، آفرینش آدمی بیهوده میشود. از اینرو، ممکن است ولیّ خدا ساکت باشد، امّا هرگز ساکن نمیماند. همچنانکه ممکن است غایب باشد، امّا هیچگاه قاعد نمیماند. امام همیشه در حال هدایت، سازندگی و پرورش است؛ گاه مخفیانه و گاه آشکارا. در کتابهای روایی، نمونههای فراوانی از هدایتهای ویژهی حضرت مهدی (عج) آمده است. برای نمونه به یکی از آنها اشاره میکنیم.
در عصر سفارت محمّد بن عثمان، گروهی از شیعه دربارهی این مسأله اختلاف کردند که آیا خداوند، آفرینش موجودات و روزی دادن به آنها را به ائمهی معصومینعلیهم السلام واگذار کرده است یا نه؟ گروهی، آن را محال میدانستند و گروهی دیگر بر این باور بودند که ائمهی معصومینعلیهم السلام از جانب خداوند، موجودات را میآفرینند و روزی میدهند. اختلاف این دو گروه پایان نیافت تا اینکه به محضر محمّد بن عثمان آمدند و پاسخ درست را از او جویا شدند. به سفارش او، نامهای به امام عصر (عج) نوشته شد. حضرت نیز در پاسخ چنین مرقوم فرمودند:
ان اللَّه تعالی هو الذی خلق الاجسام... امّا الائمةعلیهم السلام فانهم یسألون اللَّه تعالی فیخلق ویسألونه فیرزق ایجاباً لمسئلتهم واعظاماً لحقهم.(37)
خداوند، آفرینندهی اجسام است... ولی ائمهعلیهم السلام از خداوند درخواست میکنند. او نیز میآفریند و روزی میدهد. این به دلیل اجابت دعای آنان و تکریم مقام ایشان است.
14 - گواه
هنگامی که پادشاه مصر، تعبیر خوابش را خواست، همبند پیشین یوسف، او را برای این مهم معرفی کرد؛ زیرا در زندان، محاسن اخلاق و دانش تعبیر خواب او را که نوعی از علم غیب است، دیده بود.
ما نیز در برابر مدعیان مهدویّت یا مدعیان ارتباط با حضرت مهدی (عج) باید هوشیار باشیم و بیدلیل به افراد اعتماد نکنیم. ادعای افراد را باید تنها پس از دیدن دلیل قطعی بپذیریم. سیرهی عملی حضرت مهدی (عج) و سفیران ایشان نشان میدهد که آنان همیشه دیگران را تشویق میکردند تا از مدعیان، دلیل بخواهند. نمونههای فراوانی از این حقیقت در کتابهای حدیثی به چشم میخورد. از جمله، حسین بن علی بن محمّد معروف به ابن علی بغدادی میگوید: در بغداد، زنی از من پرسید: مولای ما کیست؟ یکی از اهالی قم پاسخ داد: ابوالقاسم بن روح، وکیل حضرت است. پس نشانی او را به زن داد. وی نزد ابوالقاسم آمد و به او گفت: ای شیخ! همراه من چیست؟ شیخ فرمود: هرچه با خود داری، در دجله بیانداز. آنگاه نزد من بیا تا به تو باز گویم. زن رفت و آنچه با خود داشت، در دجله انداخت و بازگشت. ابوالقاسم به خدمتکار خود دستور داد که آن جعبه را بیاورد. سپس به آن زن گفت: این همان جعبهای است که با تو بود و تو در دجله انداختی. من به تو بگویم در آن چیست یا تو میگویی؟ زن گفت: شما بگویید. شیخ گفت: یک جفت دستبند طلا، یک حلقهی بزرگ گوهردار، دو حلقهی کوچک که هر کدام یک گوهر دارد و دو انگشتر فیروزه و عقیق در این جعبه هست. سپس جعبه را گشود و هر چه را در آن بود، نشان داد، زن به آنها نگریست و گفت: این همان است که من آوردم و در دجله انداختم. آنگاه از تعجب بیهوش شد!
اینکه ابوالقاسم بن روح، پرسش زن را انکار نکرده و پاسخ گفته است، نشان میدهد که مردم موظف بودهاند که سخن کسی را بیدلیل نپذیرند. سفیران حضرت مهدی (عج) نیز با دادن پاسخ مثبت به خواستهی آنان، این روش را امضا کردهاند. هنگامی که چنین روشی در رویارویی با مدعیان با مدعیان نیابت و وکالت، پسندیده و بلکه لازم است، به طریق اولی، در برابر مدعیان مهدویّت، چنین خواهد بود.
15 - قدرشناسی
خدمت عزیز مصر و همسرش به یوسف - رها کردن او از بردگی و پرورش دادن وی در دامان مهر و محبت خود - سبب شد تا که یوسف هنگام گرفتاری و قحطی، به کمک آنان بشتابد و از او بهره برند:
و قال الذی اشتراه من مصر لامرأته اکرمی مثواه عسی ان ینفعنا.(38)
و آن کس که او را از سرزمین مصر خرید (عزیز مصر) به همسرش گفت: مقام وی را گرامیدار، شاید برای ما سودمند باشد.
به یقین، خدمتگزاری به آستان یوسف زهراعلیه السلام که برجستهترین شکل آن، زمینهسازی برای ظهور و تحقق بخشیدن به اهداف و آرمانهای ایشان است، برخورداری از عنایتهای ویژهی آن عزیز را در پی خواهد داشت. آیا میتوان پنداشت که یوسف زهراعلیه السلام در بخشش به اندازهی یوسف یعقوب نباشد؟ هرگز!
یکی از علمای اصفهان میگوید: در ایام جوانی برای سخنرانی به جلسهای دعوت شدم. میزبان به من گفت: در همسایگی ما، منزلی است که چند خانوادهی بهایی در آن زندگی میکنند، پس در سخنرانی، مراعات فرمایید. من بیتوجه به گفتهی او، ده شب دربارهی بطلان مرام بهاییت سخنرانی کردم. شب آخر پس از سخنرانی، هنگامی که به سوی مدرسه به راه افتادم، چند نفر نزد من آمدند و با احترام و پافشاری به منزل خود بردند. پس از بستن در، صحنه عوض شد. آنان بر من آشفتند و با تندی، به من گفتند که چرا علیه ما سخن گفتی و میخواستند مرا بکشند. هر چه تلاش کردم، از قصد خود چشم نپوشیدند. ناگزیر اجازه خواستم تا برای آخرین بار، وضو بگیرم و نمازی بخوانم. به نماز ایستادم و قصد کردم در سجدهی آخر، هفت مرتبه ذکر المستغاث بک یا صاحب الزمان را بگویم. در این هنگام، در خود به خود باز شد و مردی سوار بر اسب به اندرون آمد. بی آنکه آنان بتوانند کاری بکنند، آن مرد، دست مرا گرفت، از خانه بیرون برد و به مدرسه رساند. پس از رفتن آن مرد، تازه به خود آمدم که: این شخص که بود؟ ولی دیگر دیر شده بود. فردای آن شب، آن گروه بهایی نزد من آمدند و شهادتین گفتند.(39)
16 - دفع بلا
یوسف، سپر دفع بلای برادران خود و اهل مصر شد. هرچند برادران یوسف در حق وی ستم کردند و شرط برادری را به جا نیاوردند، ولی یوسف از کمک و دستگیری آنان فروگذار نکرد. یوسف زهراعلیه السلام نیز سپر دفع بلا از شیعیان هستند.
قال ظریف ابونصر الخادم:
قال لی صاحب الزمان (عج): اتعرفنی قلت: نعم. قال: من انا؟ فقلت: انت سیدی وابن سیدی. فقال لیس عن هذا سألتک. قال ظریف فقلت جعلنی اللَّه فداک فسَّرلی. فقال انا خاتم الاوصیاء وبی یدفع اللَّه البلاء عن اهلی وشیعتی.
ظریف میگوید:
به محضر امام عصر (عج) وارد شدم. ایشان فرمودند: آیا مرا میشناسی؟ عرض کردم: آری. فرمودند: من که هستم؟ عرض کردم: شما آقای من و فرزند آقای من هستید. فرمودند: منظورم این نبود. عرض کردم: فدایت شوم منظورتان چیست؟ فرمودند: من آخرینِ اوصیا هستم و خداوند برای وجود من، بلا را از اهلم و شیعیانم، برطرف میکند.(40)
برای نمونه، عنایت حضرت مهدی (عج) به شیعیان بحرین را از زبان محدّث نوری میشنویم:
در روزگار گذشته، فرمانروایی ناصبی بر بحرین حکومت میکرد، که وزیرش در دشمنی با شیعیان آنجا، گوی سبقت را از او ربوده بود. روزی وزیر بر فرمانروا وارد شد و اناری را به دست حاکم داد، که به صورت طبیعی این واژهها بر پوست آن نقش بسته بود: ((لا اله الا اللَّه، محمّد رسول اللَّه و ابوبکر و عمر و عثمان و علی خلفاء رسول اللَّه)). فرمانروا از دیدن آن بسیار در شگفت شد و به وزیر گفت: این، نشانهای آشکار و دلیلی نیرومند بر بطلان مذهب تشیع است. نظر تو دربارهی شیعیان بحرین چیست؟ وزیر پاسخ داد: به باور من، باید آنان را حاضر کنیم و این نشانه را به ایشان ارایه دهیم. اگر آن را پذیرفتند که از مذهب خود دست میکشند وگرنه آنان را میان گزینش سه چیز مخیّر میکنیم:
1 - پاسخی قانع کننده بیاورند.
2 - جزیه بدهند.
3 - یا اینکه مردانشان را میکشیم، زنان و فرزندانشان را اسیر میکنیم. و اموالشان را به غنیمت میبریم.
فرمانروا، رأی او را پذیرفت و دانشمندان شیعه را نزد خود فراخواند. آنگاه انار را به ایشان نشان داد و گفت: اگر برای این پدیده، دلیلی روشن نیاورید، شما را میکشم و زنان و فرزندانتان را اسیر میکنم یا اینکه باید جزیه بدهید. دانشمندان شیعه، سه روز از او مهلت خواستند. آنان پس از گفتوگوی فراوان به این نتیجه رسیدند که از میان خود، ده نفر از صالحان و پرهیزگاران بحرین را برگزینند. آنگاه از میان این ده نفر نیز سه نفر را برگزیدند و به یکی از آن سه نفر گفتند: تو امشب به سوی صحرا برو و به امام زمان (عج)استغاثه کن و از او، راه رهایی از این مصیبت را بپرس؛ زیرا او، امام و صاحب ماست.
آن مرد چنین کرد، ولی پاسخی از حضرت ندید. شب دوم نیز نفر دوم را فرستادند. او نیز پاسخی دریافت نکرد. شب آخر، نفر سوم را که مردی پرهیزگار بود، به بیابان فرستادند. او به صحرا رفت و با گریه و زاری از حضرت، درخواست کمک کرد. چون آخر شب شد، شنید مردی خطاب به او میگوید: ای محمّد بن عیسی! چرا تو را به این حال میبینم و چرا به سوی بیابان بیرون آمدهای؟ محمّد بن عیسی از او میخواهد که او را رها کند و به حال خود واگذارد. آن مرد میفرماید: ای محمّد بن عیسی! منم صاحب الزمان. حاجت خود را بازگو. محمدبن عیسی گفت: اگر تو صاحب الزمانی، داستان مرا میدانی و به گفتن من نیاز نیست. آن مرد فرمود: راست میگویی. تو به دلیل آن مصیبتی که بر شما وارد شده است، به اینجا آمدهای. عرض کرد: آری، شما میدانید چه بر ما رسیده است و شما امام و پناه ما هستید. پس آن حضرت فرمود: ای محمدبن عیسی! در خانهی آن وزیر - لعنة اللَّه علیه - درخت اناری است. هنگامی که درخت تازه انار آورده بود، او از گِل قالبی به شکل انار ساخت. آن را نصف کرد و در میان آن، این جمله را نوشت. سپس قالب را بر روی انار که کوچک بود، گذاشت و آن را بست. چون انار در میان آن قالب بزرگ شد، آن واژهها بر روی آن نقش بست. فردا نزد فرمانروا میروی و به او میگویی که من پاسخ تو را در خانهی وزیر میدهم. چون به خانهی وزیر رفتید، پیش از وزیر به فلان جا برو. کیسهی سفیدی خواهی یافت که قالب گِل در آن است. آن را به فرمانروا نشان ده. نشانهی دیگر اینکه به فرمانروا بگو: که معجزهی دیگر ما این است که چون انار را دو نیم کنید، جز دود و خاکستر چیزی در آن نیست.
محمدبن عیسی از این سخنان بسیار شادمان گشت و به نزد شیعیان بازگشت. روز دیگر، آنان پیش فرمانروا رفتند و هر آنچه امام زمان (عج) فرموده بود، آشکار گشت.
فرمانروای یمن با دیدن این معجزه به تشیع گروید و دستور داد وزیر حیلهگر را به قتل رساندند.(41)
17 - مجازات
برادران یوسف کسانی بودند که با تکبّر، قدرت بازوی خود را به رخ پدر میکشیدند و میگفتند:
و نحن عصبةٌ.(42)
ما گروه نیرومندی هستیم.
با این حال، چون در حق یوسف، ستم کردند به جایی رسیدند که ذلیلانه، کاسهی گدایی به دست گرفتند. آنگاه باگردنهایی فرو افتاده، سر بر آستان یوسف ساییدند و به وی، اظهار عجز و نیاز کردند:
یا ایها العزیز مسّنا واهلنا الضّر وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل وتصدق علینا ان اللَّه یجزی المتصدقین.(43)
ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فرا گرفته است و متاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آوردهایم. پیمانهی ما را کامل کن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش میدهد.
بشر امروزی را مصیبتها و دردهای کشندهای مانند فقر فاحش، فاصلهی طبقاتی، جنگهای خانمانسوز، خونریزیهای بیپایان، احساس پوچی، بیهویتی و سردرگمی و...فراگرفته است. دلیل پیدایش اینها چیزی نیست جز ستم آدمیان به ولیّ خدا، یوسف زهراعلیه السلام، که در رأس همهی این ستمها، فراموشی یاد او و آماده نکردن شرایط ظهور اوست.
به امید آنکه روزی انسان، کاسهی گدایی به بارگاه کسی بَرد و بر آستان کسی سر بساید که او، منجی واقعی است.
18 - محنت
دیدار با یوسف رخ نداد، مگر پس از رنجها و محنتهای فراوانی که برادراناش به جان کشیدند و خون دلهایی که یعقوب در فراق یوسف خورد و اشکهایی که بر هجران او فرو ریخت.
خورشید یوسف زهراعلیه السلام نیز طلوع نخواهد کرد، مگر پس از محنتهای فراوان وسیلهای مصیبتی که بر دل شیعیان فرو خواهد ریخت.
امام علی علیه السلام میفرماید:
ما یجیی نصر اللَّه حتی تکونوا اهون علی الناس من المیتة وهو قول ربی عزّوجل فی کتابه فی سورة یوسف (حتی اذا استیئس الرسل وظنّوا انّهم قد کذبوا جائهم نصرنا) وذلک عند قیام قائمناعلیه السلام.(44)
یاری خداوند به سوی شما نخواهد آمد، مگر هنگامی که در چشم مردم از مرده، پستتر شوید و این، همان سخن خداوند در سورهی یوسف است که فرمود: (تا آنگاه که رسولان ناامید شدند و (مردم) گمان کردند که به آنان دروغ گفته شده است. در این هنگام، یاری ما به سراغ آنان آمد). آنگاه، هنگام قیام قائم ما، مهدی (عج) است.
19 - نیاز
نیاز برادران به آذوقه، زمینه ساز دیدار آنان با یوسف شد. هنگامی که بار قحطی و تنگی معیشت بر دوش برادران فشار آورد، آنان به امید یافتن آذوقه، رهسپار مصر گشتند و این مقدمهی دیدار آنان با یوسف گردید.
شکل گرفتن احساس نیاز به امام مهدی (عج) در ژرفای جان انسانها نیز زمینه ساز ظهور یوسف زهراعلیه السلام است. امام مهدی (عج) در توقیعی خطاب به اسحاق بن یعقوب میفرمایند:
...واکثروا الدعاء بتعجیل الفرج....(45)
...برای فرج من، بسیار دعا کنید....
افزون بر روایت یاد شده، در روایتهای فراوانی به شیعیان دستور داده شده است که برای فرا رسیدن ظهور دعا کنند؛ زیرا یکی از زمینههای دعا، احساس نیاز است. دعا در بستر نیاز میروید. آدمی تا کمبودی نداشته باشد و در وجودش، احساس نیاز به آنچه ندارد، شکل نگیرد، دست به دعا بر نمیدارد. ما نیز اگر بخواهیم که برای ظهور حضرت مهدی (عج) دعا کنیم، باید احساس نیاز به وجود ایشان را در درون خود سامان دهیم. تنها در این صورت است که دعا خواهیم کرد. بنابراین، دستور به دعا کردن، در واقع دستور به برانگیختن احساس نیاز به امام(عج) در وجود خویش است.
برادران یوسف، تاب تحمل او را نداشتند؛ زیرا به او احساس نیاز نمیکردند و نمیدانستند که وجود یوسف به چه کار آنان میآید؛ از اینرو، او را از خود راندند و آوارهی دیار غربتش کردند.
برای وصال یوسف میبایست زمان بگذرد تا برادران با دشواریهای روزگار دست و پنجه نرم کنند، سختیها را بچشند و فراز و نشیبها را ببیند. آنگاه کم کم احساس نیاز به یوسف در وجودشان شکل بگیرد؛ نیاز به کسی که دردهای آنان را تسکین بخشد و غبار محنت از رُخشان بزداید. این احساس چیزی نبود که بتوان آن را یک شبه به آنان تزریق کرد، بلکه در گذر زمان میبایست این احساس شکل بگیرد. این میوهای بود که باید به طور طبیعی میرسید. به همین دلیل، یوسف با اینکه میدانست پدر و برادران او در کنعانند، ولی هیچ اقدامی نکرد. او میتوانست به کنعان برود یا دستکم، نامهای برای پدر بنویسد و از او بخواهد که به نزدش بیایند، ولی این چنین نکرد. زیرا چه بسا اگر برادران، پیش از فراهم شدن زمینه، به دیدار او میآمدند، سودی نداشت؛ زیرا انگیزههای دشمنی پیشین هنوز وجود داشت و تحولی که آن عامل را از بین ببرد، هنوز رخ نداده بود.
به راستی، هنگامی که برادران ادعا کردند یوسف، طعمهی گرگ شده است، چرا یعقوب از آنان نخواست که باقی ماندهی جسد یا دستکم استخوانهایش را بیاورند؟ این بدان دلیل بود که میدانست اگر چنین بگوید، برادران برای اثبات ادعایشان، یوسف را خواهند کشت و جسدش را خواهند آورد. چرا هنگامی که کاروان، یوسف را یافت، یوسف به آنان نگفت که من فرزند یعقوب و اهل کنعانم. مرا به خاندانم باز گردانید؟ آیا به این دلیل نبود که میدانست اگر او را باز گردانند، سرانجام به دست برادرانش کشته خواهد شد؟! چرا که ظرفیتِ با یوسف بودن هنوز در آنان پدید نیامده بود و این ظرفیت میبایست به صورت طبیعی و در گذر زمان و کشاکش حوادث، شکل میگرفت. بر همهی اینها مقام الهی یعقوب را نیز بیافزایید. او پیامبر بود و با اعجاز الهی میتوانست کاری کند که برادران نتوانند یوسف را بکشند و او در کنار یوسف بماند، ولی چنین نکرد؛ زیرا سنت الهی بر این است که جریان امور روند طبیعی و عادی خود را بپیماید و مردم با اختیار و انتخاب خود، سعادت یا شقاوت را برگزینند و در میدان نفس گیر زندگی به آن برسند. به همین خاطر - گرچه در این میان، یعقوبی نیز وجود دارد که زمینهی ملاقات برای او کاملاً مهیاست و او خود را کاملاً آمادهی وصال کرده است - هرچند یوسف خود نیز از غربت و تنهایی، غمگین و دل آزرده است، ولی لب فرو میبندد و منتظر میماند، تا برادران آماده شوند و خود قدم به راه گذارند و به سویش بیایند. تنها در این صورت است که قدر او را خواهند دانست و از او بهره خواهند برد.
و این، حکایت حال یوسف زهراست. نااهلان و کم خردانی که تاب تحمل او و ظرفیت با او بودن و در کنار او زیستن را نداشتند، او را به چاه غیبت افکندند. در آمدن او از چاه غیبت نیز به فراهم شدن زمینه بستگی دارد. باید مردم به خود آیند، او را بخواهند و به او احساس نیاز کنند. شکل گرفتن چنین احساس نیازی، نیازمند گذر زمان است. باید زمان سپری شود تا بشریت در کوران حوادث دریابد که گرهگشای مشکلاتش، کس دیگری است. باید خود این میوه برسد؛ چیدن آن پیش از موعد، تباه کردن آن است. آمدن مهدی (عج) بدون فراهم آمدن زمینه و شکلگیری احساس نیاز به او و پدید آمدن ظرفیت تحمل او، چیزی جز تباه کردن او نیست. آری، او میتواند به اعجاز الهی، همهی مانعها را برطرف کند، امّا سنت الهی جز این است. باید، مردم خود بخواهند و در راه، گام نهند. هرچند وی از این غربت و فراق، غمگین و دلخسته است، اما لب فروبسته و برای آمدن مردم به سوی خویش، همچنان چشم به راه نشسته است؛ زیرا راهی جز این نیست. آیا کسی هست که او را از این انتظار به در آورد؟ در این میان، شیعیان یعقوب گونهای نیز هستند که دلهایشان، از عطر محبت او سرشار است و خود را برای سیراب شدن از چشمه سار حضورش کاملاً آماده کردهاند، امّا افسوس که این دسته نیز باید در غم فراق بسوزند؛ زیرا برای آمدن او، باید همه آماده باشند.
20 - تنها پناه
آنچه یوسف داشت، نزد دیگران یافت نمیشد. از اینرو با اینکه میان یوسف و برادرانش 18 روز فاصله بود،(46) آنان برای تهیهی آذوقه، این مسیر طولانی را پیمودند. اگر آذوقه در جای دیگری نیز یافت میشد، هرگز سختی این راه طولانی را به جان نمیخریدند.
گمشدهی بشر امروزین - عدالت، معنویت و در یک کلام، رشد انسان - (47) نیز تنها نزد یوسف زهرا(عج) است وبس. او تنها کسی است که میتواند نیازهای بشریت را برآورده سازد و او را در همهی ابعاد به کمال برساند. تا این باور در انسانها شکل نگیرد، او ظهور نخواهد کرد.
امام صادقعلیه السلام فرمودند:
لایکون هذا الامر حتی لایبقی صنف من الناس الا و قد ولّوا علی الناس حتی لایقول قائل انا لو ولّینا لعدلنا. ثم یقوم القائم بالحق و العدل.(48)
ظهور رخ نخواهد داد مگر هنگامی که همهی گروهها بر مردم حکومت کردند و کسی نگوید: اگر ما، حاکم بودیم، به عدالت رفتار میکردیم. پس از این وضعیت، قائم (عج) همراه با حق و عدالت، قیام خواهد کرد.
این حدیث بدین معناست که مردم باید دریابند که خود، توان هدایت، رهبری و رسیدن و رسانیدن به آرمانهای خویش را ندارند. پس باید در پی منجی واقعی باشند، که همانا حضرت مهدی (عج) است.
21 - دلدادگی
برادران یوسف، آذوقهی او را میخواستند:
اوف لنا الکیل.(49)
پیمانهی ما را کامل کن.
و یعقوب، وصال یوسف و سیراب شدن از چشمه سار حضور او رامی خواست؛ زیرا یوسف، خواستنی و دوست داشتنی بود:
یا بنیّ اذهبوا فتحسسوا من یوسف.(50)
پسرانم! بروید و یوسف را بجویید.
منتظران ظهور یوسف زهراعلیه السلام نیز دو دستهاند: برخی ظهور او را برای سرسبزی، خرّمی، فراوانی نعمت، ارزانی اجناس و... میخواهند و برخی دیگر، او را برای خودش میخواهند.
همیشه در طول تاریخ، دو دسته شیعه وجود داشتهاند: شیعیانی که امام را برای رسیدن به هدفها و منافع شخصی خود میخواستهاند و کسانی که شیفتهی امام بودهاند تنها به این دلیل که او، امام است، خلیفهی خداست. آنان، امام را آیینهی تمام نمای اسما و صفات الهی و موجودی سرشار از معنویت و روحانیت میدانستند.
نگاه بسیاری از شیعیان به امام - هرچند به صورت ناخودگاه - به گونهی نخست است. به همین دلیل، هنگامی که مصیبتها بر ما فرو میریزد، ارتباط، توسل و توجهمان به امام بیشتر میشود و چون در خوشی و نعمت فرو میرویم، از میزان توسل و توجهمان کاسته میگردد. همین نکته، یکی از آسیبهای بزرگ و ظریف اعتقاد به امامت است.
آنکه امام را برای رسیدن به آمال و آرزوهای خود میخواهد و از او، به عنوان ابزاری برای رسیدن به منافع شخصی خود بهره میگیرد، ارتباط و توسلی پایدار و همیشگی ندارد. چه بسا اگر روزگار به او روی خوش نشان دهد، هیچگاه به یاد امام خود نیافتد؛ زیرا به او نیازی ندارد و این، یعنی تباهی و از دست دادن سرمایهی زندگی. کسی که با این نظر به امام خویش مینگرد، اگر در گرفتاری به امام پناه ببرد و امام به مقتضای مصلحتی، دعایش را مستجاب نکند، از امام خود میگسلد؛ زیرا او، امام را تنها برای رسیدن به منافع خود میخواهد. امامی که او را به منافعش نرساند، به چه کار آید! البته این سخن درست است که گفتهاند: همه چیز را از آنان بخواهیم، امّا شایسته است که از آنان، جز خودشان را نخواهیم. بیاییم یعقوب وار، یوسف زهراعلیه السلام را برای خودش بخواهیم؛ زیرا، سرچشمهی همهی خوبیها، کمالات و زیباییهاست.
22 - دمیدن روح امیدواری
یعقوب افزون بر آنکه خود از رحمت الهی و وصال یوسف ناامید نبود، پسران خویش را نیز از نومیدی باز میداشت و روح امیدواری را در دلهای آنان میدمید.
یا بنیّ اذهبوا فتحسسوا من یوسف واخیه ولا تأیئسوا من روح اللَّه....(51)
پسرانم! بروید و یوسف و برادرش را بجویید و از رحمت خدا ناامید نشوید.
شیعیان یوسف زهراعلیه السلام نیز افزون بر آنکه باید امیدوار باشند، وظیفه دارند روح امید به ظهور مهدی موعودعلیه السلام را در دیگران بدمند و یاد و خاطرهی او در ذهن مردم، زنده نگاه دارند.
امید، آدمی را از سستی و خمودگی بیرون میآورد و به بالندگی و سازندگی میرسد. آنکه از خورشید جهانافروزی که فردا بر میآید و همه جا را روشن میکند، غافل است، هرگز شور و نشاطی برای پویایی و سازندگی ندارد. او به شام تیره و تار نومیدی، ایمان آورده است. او خود را در برابر ظلمت شبانه، هیچ میانگارد و نیروی ارادهی خویش را باور ندارد. روح امید در چنین شخصی، مرده است. در مقابل، با امید به آینده، سراسر وجود آدمی از روح حیات سرشار میشود. آنکه به آمدن منجی ایمان و امید دارد، و آمدن او بسته به آماده شدن مقدمات و فراهم آمدن انسانهایی است که او را بخواهند و او را در رسیدن به اهدافش یاری کنند، همیشه میکوشد ظرفیت با او بودن را در خود پدید آورد و انسانهایی را بپروراند که بتوانند مانند بازوانی نیرومند، حضرت مهدی (عج) را در رسیدن به اهدافش یاری دهند. و این، همان حیات واقعی و بالندگی و سازندگی است.
23 - اقبال همگانی
برادران یوسف آنگاه از جام حضور و دیدار یوسف سیراب شدند که همگان به صورت دسته جمعی به سوی او رفتند و به او، اظهار نیاز کردند. قرآن میفرماید:
و جاء اخوة یوسف.(52)
برادران یوسف (در پی مواد غذایی به مصر) آمدند.
برای دمیدن آفتاب جمال یوسف زهراعلیه السلام نیز راهی نیست جز درخواست همگانی. مردم باید همگی دعا کنند و آمدنش را از خداوند بخواهند. تأثیر گذاری دعای برخی - و نه تمام مردم - چندان معلوم نیست.
حضرت مهدی (عج) در توقیع شریف خود به شیخ مفیدقدس سره میفرماید:
و لو أن اشیاعنا وفقهم اللَّه لطاعته علی اجتماع فی الوفاء بالعهد علیهم لما تأخر عنهم الیمن بلقائنا ولتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا....(53)
اگر همهی شیعیان ما - که خداوند، آنان را در فرمانبرداری یاری دهد - بر وفای به عهد و پیمانی که با ما بستهاند، با هم یک دل میشدند، برکت زیارت و دیدار ما برایشان به تأخیر نمیافتاد و از سعادت دیدار ما بهرهمند میگشتند....
نویسندهی ((مکیال المکارم)) به نقل از یکی از دوستان خود میگوید: شبی در رؤیا یا مکاشفه، مولایمان امام حسن مجتبیعلیه السلام را دیدم. ایشان مطالبی فرمودند که مضمونش این بود: بر منبرها به مردم بگویید که توبه کنند و برای فرج حضرت ولیّ عصرعلیه السلام و تعجیل ظهور ایشان دعا کنند. این دعا کردن مانند نماز میت، واجب کفایی نیست که اگر برخی مردم انجام بدهند، از دیگران ساقط شود. بلکه همانند نمازهای پنجگانهی شبانه روزی بر همهی مکلفان واجب است.(54)
24 - میهمان نوازترین
یوسف بهترین میزبان بود، زیرا برادران جفاکارش را از عطای خویش محروم نکرد.
و انا خیرالمنزلین.(55)
و من بهترینِ میزبانانم.
یوسف زهراعلیه السلام نیز بهترینِ میزبانان است. با اینکه بسیاری از مردم، او را نمیشناسند و بسیاری نیز با او به دشمنی برخاستهاند یا در حقش، جفا و ستم میکنند و قدرش را نمیشناسند یا فراموشش کردهاند، ولی همچنان بر سر سفرهی رحمت او نشستهاند و به برکت او، روزی میخورند. ((بیمنه رزق الوری)).
25 - پیروزی
یوسف پس از پشت سر نهادن فراز و نشیبهای فراوان، در پایان، به اوج شکوه رسید. آنگاه بود که همه در برابر وی کرنش کردند و برادران و پدر و مادر در برابر شکوهش به خاک افتادند.
و رفع ابویه علی العرش وخرّوا له سجدا.(56)
و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگی برای او به سجده افتادند.
یوسف زهراعلیه السلام نیز پس از سپری کردن دوران جانکاه غیبت، افزون بر شکوه معنوی همیشگی به شکوه ظاهری خواهند رسید. آنگاه جهان و جهانیان در برابر شکوه و جلالش، سر تعظیم فرو خواهند آورد.
و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین.(57)
ما میخواستیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین گردانیم.
نجواهایی با یوسف زهراعلیه السلام
1. هنگامی که برادران یوسف نزد وی آمدند، از گذشتهی خود، اظهار پشیمانی کردند. یوسف نیز اشتباه آنان را فرایادشان نیاورد، بلکه بیدرنگ آنان را بخشید و از خداوند برای ایشان، بخشش خواست.
قال لاتثریب علیکم الیوم یغفراللَّه لکم و هو ارحم الراحمین.(58)
(یوسف) گفت: امروز ملامت و توبیخی بر شما نیست. خداوند، شما را میبخشد و او مهربانترینِ مهربانان است.
ای یوسف زهراعلیه السلام! ما نیز در حق شما، ستمهای فراوانی کردهایم. ناسپاسیها و قدر ناشناسیهای ما از شمارش بیرون است. با این حال، بر این باوریم که بزرگواری شما از کرم یوسف افزونتر است. پس عاجزانه از شما میخواهیم در روز موعود، آنگاه که به محضر مبارک شما آمدیم، ستمهای ما را فراموش کنید. ناسپاسیهای ما را به دل نگیرید و ما را ببخشایید. از خداوند نیز برایمان آمرزش بخواهید.
2. برادران یوسف با متاعی اندک و ناچیز برای خرید آذوقه به بارگاه یوسف آمدند؛ متاعی که در برابر شوکت و شکوه آستان یوسف، چیزی جز شرمندگی برای برادران نداشت. شاید آنان به متاع خود مینگریستند و نگاهی نیز به جلال و جبروت یوسف میافکنند. آنگاه از متاع ناچیز خود، شرمنده میشدند.
یا ایها العزیز مسنا واهلنا الضرّ وجئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الکیل وتصدق علینا ان اللَّه یجزی المتصدقین.(59)
ای عزیز! ما و خاندان ما را ناراحتی فراگرفته است و متاع اندکی (برای خرید مواد غذایی) با خود آوردهایم. پیمانهی ما را پر کن و بر ما تصدّق و بخشش فرما؛ زیرا خداوند، بخشندگان را پاداش میدهد.
با این حال، یوسف کریمانه ایشان را پذیرفت و پیمانهی آنان را پر کرد.
ای یوسف زهراعلیه السلام! ما نیز خریدار مهر شماییم، ولی برای بار یافتن به آستان بلند شما، چیزی نداریم. اگر هم داشته باشیم، بضاعتی است ناچیز که نگاه به آن و یادآوری آن، عرق شرمندگی بر جبینمان مینشاند. با این حال، عاجزانه از شما میخواهیم که یوسفگونه ما را بپذیرید و کریمانه بر ما نظر کنید و پیمانهی ما را پر سازید.
3. یوسف نه به تقاضای پدر، بلکه از جانب خود، پیراهنش را فرستاد تا پدر بدان شفا یابد و چشمانش بینا شود.
اذهبوا بقمیصی هذا فالقوه علی وجه ابی یأت بصیراً.(60)
این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بکشید تا بینا شود.
ای یوسف زهراعلیه السلام! چشمان بصیرت ما به دلیل گناهان و نافرمانیها نابینا شدهاند و اگر چنین نبودند هیچگاه از افتخار روشن شدن به چهرهی دلربای شما محروم نمیگشتند. آیا چشمی که هزاران آلودگی بر آن نشسته است، شایستگی دارد که تصویر آن عزیز مهپیکر را در آغوش بگیرد؟ پردهای که بر دیدگان ما افتاده، آنقدر ضخیم است که دستان ما از زدودن آن ناتوانند و تنها ید بیضای شما میتواند آن را فرو افکند.
ای یوسف زهراعلیه السلام! ما یعقوب نیستیم، امّا شما از یوسف، کریمتر و بخشندهترید. بر دیدگان نابینای ما نظری افکنید تا شایستگی دیدار چهرهی زیبای شما را بیابد و از نگریستن به آن، مست و سرشار شود.
4. خشکسالی، هفت سال مصر را فرا گرفت. آنچه مصر را از گرداب بلا به ساحل امن رساند، حسن تدبیر و حکومت یوسف بر آن سامان بود.
قال اجعلنی علی خزائن الارض انی حفیظ علیم.(61)
(یوسف) گفت: مرا سرپرست گنجینههای سرزمین (مصر) قرار ده؛ زیرا نگهدارنده و آگاهم.
او بود که بر مصر حکم راند و به سرانگشت تدبیر خود، آنجا را از خشکسالی، رهایی بخشید.
ای یوسف زهراعلیه السلام! در دلهای ما، نه هفت سال، که عمری است خشکسالی، حکم میراند. در این دلهای خشکیده و تفتیده، نه گل محبتی میروید، نه شکوفهی حضوری به بار مینشیند و نه شقایق وصالی میشکفد. آنچه این دلهای قحطی زده را از نعمت و خرّمی، سرشار میکند، سرانگشت تدبیر شماست. بیا و بر دلهای ما حکومت کن؛ که این دیار جز به تدبیر شما به سامان نمیرسد.
رواق منظر چشم من آشیانهی توست کرم نما و فرودآ که خانه، خانهی توست
5. یوسف مشتاق دیدار برادر خویش، بنیامین بود. از اینرو، خود، زمینهی وصال را فراهم کرد.
فلّما جهّزهم بجهازهم قال ائتونی باخٍ لکم من ابیکم...فأن لم تأتونی به فلاکیل لکم عندی.(62)
و هنگامی که (یوسف) بارهای آنان را آماده ساخت، گفت: (بار دیگر که آمدید) آن برادری را که از پدر دارید، نزد من آورید... و اگر او را نزد من نیاورید، پیمانهای (از غلّه) نزد من نخواهید داشت.
ای یوسف زهراعلیه السلام! سرگذاردن بر گامهای مبارک شما و بوسیدن آن، رؤیای شیرین ما و آرزوی دیرین ماست.
اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد
کشیدهایم در آغوش آرزوی تو را
و این آرزو، بلند است و دست نایافتنی؛ زیرا ما کجا و آستان بلند شما کجا! اما کریمان همیشه بزرگی خود را میبینند، نه خردی نیازمندان را.
آخر چه زیان افتد سلطان ممالک را کو را نظری، روزی بر حال گدا افتد؟
اگر شما منتظرید که ما، خود، در این راه، گام نهیم و شایستگی وصال را در خویش فراهم آوریم، به یقین بدانید که ما را پای آمدن این راه نیست. شما یوسف گونه، کرم کنید و زمینهی این وصال را فراهم آورید.
6. چون شام تار فراق به سر رسید و صبح روشن وصال دمید، یوسف رو به برادران کرد و گفت: به سوی کنعان روانه شوید و همهی خاندانتان را همراه خود بیاورید. او نیکان را از بدان جدا نکرد و همه را به محضر خویش فراخواند.
و أتونی بأهلکم اجمعین.(63)
و همهی نزدیکان خود را نزد من آورید.
ای یوسف زهراعلیه السلام! درست است که یوسف، همهی خاندان برادرانش را فراخواند، ولی امام رضاعلیه السلام نیز فرموده است:
الامام الوالد الشفیق.(64)
امام همان پدر مهربان است.
شاید ما فرزندان نافرمانی باشیم، ولی مگر برادران یوسف چنین نبودند؟ مانیز عاجزانه از شما میخواهیم آنگاه که روز موعود فرا رسید، همهی ما را بدون جدا کردن بدان از نیکان، با بزرگواری به بارگاه خود بپذیرید و از لطف خویش بهرهمند سازید.
خدایا! میدانیم مهر اولیای تو، متاع گرانقدری است که آن را در هر دلی نمینشانی؛ زیرا هر سینهای را گنجایش آن نیست، ولی مگر فراخی سینهها به دست تو نیست؟
بارالها! میدانیم که این گوهر درخشان تنها در صدفهای پاک میروید، ولی مگر سیل رحمت تو از زدودن آلودگیهای دلهای ما ناتوان است؟
پروردگارا! بسیاری خدمتگزار بارگاه اویند. آیا اگر نانخور دیگری به آنان افزوده شود، به آستان او زیانی میرسد؟
یارب! اندر کنف سایهی آن سرو بلند
گر منِ سوخته، یک دم بنشینم، چه شود؟
پروردگارا! مهر یوسف را در دل عزیز مصر و همسرش نشاندی، مهر یوسف زهرایت را نیز تو در دل ما بنشان. عشقی دِه جان سوز که از سوز آن، جهانی بسوزد و از آن سوزش، شعلهای فراهم آید تا چراغ راه مشتاقان گردد. آمین.
زهی خجسته زمانی که یار باز آید به کام غمزدگان غمگسار باز آید
در انتظار خدنگش همی تپد دل صید خیال آنکه به رسم شکار باز آید
مقیم بر سر راهش نشستهام چون گرد بدان هوس که بدین رهگذار باز آید
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم بدان امید که آن شهسوار باز آید
چه جورها که کشیدند بلبلان از دی به بوی آن که دگر نوبهار باز آید
زنقش بند قضا هست امید آن حافظ که همچو سرو به دستم نگار باز آید
پینوشتها:
1) بقره، 183.
2) کمال الدین، ج 1، ص 74.
3) شباهت اول
4) شباهت چهارم
5) شباهت دوم
6) کمال الدین، ج 1، ص 443
7) یوسف، 58.
8) کمال الدین، ج 2، ص 10.
9) کمال الدین، ج 2، ص 20.
10) یوسف، 19.
11) بحارالانوار، ج 52، ص 95.
12) منتخب الاثر، ص 371.
13) معجم احادیث الامام المهدی، ج 1، ص 240.
14) یوسف، 4 و 5.
15) غیبت نعمانی، ص 414.
16) یوسف، 15.
17) کمال الدین، ج 2، ص 157.
18) یوسف، 19.
19) غیبت نعمانی، ص 424.
20) همان، ص 450.
21) یوسف، 20.
22) غیبت طوسی، ص 400.
23) یوسف18.
24) غیبت نعمانی،ص 304.
25) غیبت نعمانی،ص 284.
26) یوسف، 83.
27) یوسف، 10.
28) یوسف، 85.
29) یوسف، 94 - 95.
30) غیبت طوسی،ص 334.
31) جمال الاسبوع،ص 315.
32) یوسف، 26 - 28.
33) یوسف، 35.
34) غیبت طوسی، ص 248.
35) غیبت طوسی، ص 169.
36) یوسف، 39 - 40.
37) غیبت طوسی، ص 293.
38) یوسف، 21.
39) شیفتگان حضرت مهدی، ج 1، ص 256.
40) غیبت طوسی، ص 246.
41) ترجمهی نجم الثاقب، ص 556.
42) یوسف، 14.
43) یوسف، 88.
44) ینابیع المودة، ص 424.
45) غیبت طوسی، ص 292.
46) کمال الدین، ج2، ص 10. امام صادقعلیه السلام فرموده است: ((میان یوسف و یعقوب، 18 روز فاصله بود؛ وکان بینه وبین والده مسیرة ثمانیة عشر یوماً)). اگر یافتن آذوقه - روزی جسم - برای انسان آنقدر اهمیت دارد که حاضر است برای یافتن آن، این مسیر طولانی را بپیماید، آیا سزاوار نیست که برای یافتن امامی که او را رزق معنوی بخشیده است و جانش را سیراب میکند، شبانه روز در جستجو باشد؟ به راستی، آیا ما در طلب آن امام عزیز، سستی نکردهایم؟
47) وهیئی لنا من امرنا رشداً؛ و راه نجاتی برای ما فراهم ساز)).(کهف، 10) رشد، همان جهت عالی یافتن همهی استعدادهای انسان است.
48) غیبت نعمانی، ص 274، به نقل از: معجم احادیث الامام المهدی، ج 3، ص 426.
49) یوسف، 88.
50) یوسف، 87.
51) یوسف، 87.
52) یوسف، 58.
53) احتجاج، ج 2، ص 602.
54) مکیال المکارم، ج 1، ص 438.
55) یوسف، 59.
56) یوسف، 100.
57) قصص، 5.
58) یوسف، 92.
59) یوسف، 88.
60) یوسف، 93.
61) یوسف، 55.
62) یوسف، 59 - 60.
63) یوسف، 93.
64) احتجاج، ج2، ص 442.